گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
داستان های ما
جلد اول
استاندار تازيانه مى خورد



در سال نهم هجرى ، پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم عده اى همراه وليد بن عقبه به سوى قبيله بنى مصطلق اعزام داشت ، تا زكوة آنها را جمع كرده بياورند. در زمان جاهليت ميان وليد و قبيله بنى مصطلق خونى ريخته شده بود، و بهمين جهت بنى مصطلق كينه او را در دل داشتند، ولى موقعى كه شنيدند پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم او را به اتفاق جمعى از مسلمين براى اخذ زكوة به سوى آنها اعزام فرموده است ، سابقه دشمنى خود را با او فراموش كردند و به استقبالش ‍ شتافتند.
وليد روى حساب سابق ، گمان كرد افراد قبيله كه به پيشباز مى آمدند نسبت به وى قصد سوئى دارند. از اينرو از همانجا برگشت و به عرض ‍ پيغمبر رسانيد كه : بنى مصطلق راه ارتداد پيش گرفته و از دين خدا برگشتند، و از پرداخت زكوة سر باز زدند و مى خواستند مرا بكشند!
ولى درست در همان موقع اين آيه شريفه از جانب خداوند بر پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم فرود آمد:
(اى كسانيكه ايمان آورده ايد، اگر شخص فاسقى آمد و خبرى به شما داد درباره آن تحقيق كنيد مبادا مردمى از روى نادانى صدمه ببينند، و شما با كار خودتان پشيمان شويد" طولى نكشيد كه سرشناسان بنى مصطلق به حضور پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم شرفياب شدند، و جريان را نقل كردند و آمادگى خود را براى پرداخت زكوة و انجام اوامر مطاع رسول خدا اعلام داشتند! بدينگونه دروغ و فسق وليد فاش ‍ گرديد!
وليد اين سوء نيت و انحراف را از پدرش عقبة ابن ابى معيط به ارث برده بود. عقبه قبل از ظهور اسلام در مكه همسايه پيغمبر بود، ولى بعد از آنكه كار پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم بالا گرفت و بر ضد بت پرستى قيام كرد، او نيز از افراد سرشناسى بود كه به مخالفت آنحضرت برخاست ، و چون همسايه پيغمبر بود، بيش از ديگران حضرت را مى آزرد. حتى روزى با كمال بى شرمى آب دهان ، به صورت مبارك پيغمبر افكند و گستاخى را از حد گذرانيد.
پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: اى عقبه گويا مى بينم كه چون از مكه خارج شوى گردنت را بزنيم و بارها مى فرمود: من در ميان دو همسايه شرور: ابولهب و عقبة بن ابى معيط قرار گرفته بودم ! عقبه در سال دوم هجرى در جنگ بدر اسير شد و به فرمان پيغمبر، امير مؤمنان عليه السلام او را گردن زد و به سزاى كردار زشت خود رسيد.
وليد پسر او به ظاهر مسلمان شد، پيغمبر هم او را مانند ساير مسلمين مى نگريست . تا اين ماجراى زكوة گرفتن قبيله بنى مصطلق او را مانند پدرش رسوا گردانيد و از نظر خدا و پيغمبر و مسلمانان انداخت و منفور خاص و عام شد.
ولى چون برادر مادرى عثمان بن عفان بود، با همه بدنامى در زمان خلافت وى ، به استاندارى كوفه ، مركز عراق منصوب گشت !
وليد در كوفه با خاطرى آسوده به عيش و نوش مى پرداخت و از صرف بيت المال مسلمين در راه ميگسارى و فسق و فجور، خوددارى نمى كرد. كسى هم جرئت نداشت او را از اعمال نامشروعى كه پيش گرفته بود باز دارد.
موقعى كه وليد به استاندارى كوفه رسيد عبدالله مسعود، صحابى معروف و مرد نامى اسلام ، خزانه دار بيت المال بود. روزى وليد مبلغ معتنابهى ، از بيت المال وام گرفت . عبدالله مسعود هم به اين شرط كه در موعد مقرر به خزانه مسترد نمايد، به وى داد، اما وليد از پرداخت وام امتناع ورزيد. وقتى عبدالله مسعود از وى مطالبه كرد از پرداخت آن سر باز زد، و براى اين كه خود را از بازخواست ابن مسعود آسوده گرداند، جريان را به خليفه اطلاع داد. عثمان هم به عبدالله مسعود نوشت : تو خزانه دار ما هستى كارى به كار وليد نداشته باش !
عبدالله مسعود به مسجد كوفه آمد و در مقابل مردم كليدهاى خزانه را به دور افكند و گفت : من گمان مى كردم خزانه دار مسلمانان هستم ، ولى اگر بنا باشد خزانه دار عثمان باشم ، حاضر نيستم اين سمت را بعهده بگيرم !
عبدالله سنان مى گويد: ابن مسعود به مسجد كوفه آمد و گفت : اى مردم كوفه ! من صد هزار درهم بيت المال را از دست داده ام ، ولى خليفه مسلمين آنرا از من بازخواست نكرده است ! اين وجوهى بود كه استاندار از وى گرفته بود.
چون اين خبر به وليد رسيد، جريان را به عثمان گزارش داد. خليفه هم دستور داد عبدالله مسعود آزاد مردى كه دزدى استاندار غارتگر را فاش ‍ ساخته بود از كار بركنار شود! خيانت و خودسرى وليد بن عقبه استاندار كوفه به همين جا خاتمه نيافت ، بلكه كار غارتگرى و خوش ‍ گذرانى او به جاى باريكترى كشيد. او چون كدخدا را ديده بود، ده را مى چاپيد و به هر عمل ناشايستى دست مى زد و از كسى هم باك نداشت .
از جمله شبى به ميگسارى پرداخت و چندان افراط كرد كه هنگام صبح با حالت مستى به مسجد جامع كوفه آمد و طبق معمول با مردم نماز جماعت گزارد. در اثناى نماز بناى بدمستى نهاد و اشعار عاشقانه خواند و چون بحال خود نبود، به جاى دو ركعت نماز صبح ، چهار ركعت خواند! سپس روبرو گردانيد و به نماز گزاران پشت سر خود گفت : امروز نشاط خوبى دارم اگر بخواهيد مى توانم زيادتر هم بخوانم ؟!
عتاب بن علاق يكى از اشراف بنى عوافه گفت نماز ما از دولت سر شما قضا شد، همين قدر كه خواندى كافى است . خداوند خيرى به تو ارزانى ندارد. سپس مشتى خاك و شن از كف برداشت و به صورت استاندار پاشيد.
ديگرى گفت ما از تو در شگفت نيستيم ، از كسى درشگفتيم كه چون تو فاسق رسوائى را بر ما مسلط نموده است !
وليد به كلى از حال رفته بود، چندانكه استفراغ كرد و محراب مسجد را آلوده ساخت . آنگاه بيحال و مدهوش بگوشه اى افتاد. اطرافيان او كه وضع را بدين گونه ديدند، او را برداشته و به خانه بردند، و روى تختش ‍ خوابانيدند، ولى او چندان شراب خورده بود و آنقدر مست بود كه به اين زوديها به هوش نيامد!
جمعى از حاضران كه ناظر اوضاع بودند، دل به دريا زدند و گفتند هر چه بادا باد! سپس انگشتر استاندار را در حالى كه بى هوش افتاده بود از دستش بيرون آوردند، و چهار نفر كه از مردان خوش نام و شاهد واقعه بودند، براى گزارش امر به خليفه و اداى شهادت رهسپار مدينه شدند.
هنگامى كه موضوع شرابخورى وليد با آن كيفيت مفتضح به اطلاع عثمان رسيد. برآشفت و شهود را مورد تهديد و سرزنش قرار داد كه چرا وليد برادر او را رسوا كرده اند! عثمان از يكى از گواهان به نام جندب بن زهير پرسيد: تو خود برادر مرا به چشم ديدى كه شراب مى نوشد؟!
جندب گفت : من شراب خوردن او را نديدم ، ولى ديدم او بيهوش ‍ است و استفراغ مى كند، و من انگشترش را از دستش در آوردم ، اما او ملتفت نشد و همچنان مست و لايعقل بود!
عثمان تازيانه به دست گرفت و چند ضربه بر بدن جندب نواخت ، سپس او را بيرون كرد! شهود كه از خليفه ماءيوس ، و مرعوب شدند و از اقدام خود نتيجه اى نگرفتند، رفتند نزد عايشه همسر پيغمبر (ص ) و ماجراى شرابخوارى وليد و عكس العمل عثمان و سهل انگارى او را در اين باره به اطلاع وى رساندند.
عايشه كه با عثمان مخالف بود، در حالى كه فرياد مى كشيد گفت : عثمان اجراى احكام خدا را تعطيل و شهود قضيه را تهديد كرده است . سپس برخاست و آمد نزد عثمان و رسما به وى اعتراض نمود. عثمان هم جواب او را با درشتى داد. در نتيجه گفتگوى آنها بالا گرفت . حاضران جمعى به جان هم افتادند. اين نخستين زد و خوردى بود كه بعد از رحلت پيغمبر (ص ) ميان مسلمانان در گرفت ، ولى اصل موضوع همچنان بى نتيجه ماند!
طلحه و زبير دو تن از ريش سفيدان قوم هم به ملاقات خليفه آمدند و به آن حضرت كه به واسطه سستى و سهل انگارى و دنيا پرستى مردم از صحنه سياست بركنار بود، عارض شدند.
على (ع ) آمد نزد عثمان و به وى فرمود: اجراى حكم الهى را درباره تبهكاران تعطيل نمودى ، و افرادى را كه شهادت به فسق برادرت دادند كتك زدى ، و احكام خدا را دگرگون ساختى با اين كه عمر بن الخطاب به تو سفارش كرد كه مردان بنى اميه و مخصوصا اولاد ابى معيط را بر گردن مردم مسلط مكن ! چرا اين فاسق را بر سر مردم مسلط كردى ؟!
عثمان پرسيد اكنون نظر شما چيست و چه بايد كرد؟ حضرت فرمود: بايد فورى وليد را از حكومت كوفه معزول نمائى و ديگر هيچ كارى به وى محول نكنى . سپس شهود را احضار كن اگر گواهى آنها از روى گمان و دشمنى نبود، بايد حد شرابخوار را درباره وليد جارى نمايى .
عثمان كه از هر طرف در فشار قرار گرفته بود ناگزير سعيد بن عاص يكى ديگر از خويشان خود را كه از لحاظ سوء پيشينه كمتر از وليد نبود، به استاندارى كوفه منصوب نمود و دستور داد كه وليد را روانه مدينه كند.
سعيد بن عاص چون به كوفه رسيد، وليد را به مدينه فرستاد، سپس ‍ منبرى را كه وليد بر آن مى نشست ، تطهير نمود! همچنين دارالاماره و مقر حكومت را كه آلوده به شراب و نجس شده بود تطهير كرد!
بعد از ورود وليد استاندار معزول به مدينه ، بر اثر فشار افكار عمومى و اصرار شخص اميرالمؤمنين (ع ) عثمان شهود را طلبيد و يك بار ديگر از آنها بازپرسى نمود، و چون موضوع مسلم و قابل انكار نبود، وليد را خواست و لباس فاخرى (به جاى لباس مقصرين و محكومين ) به وى پوشانيد و با كمال عزت در اتاقى نشانيد، آنگاه اعلام كرد هر كس ‍ مى خواهد، برود او را حد بزند!
هر كس براى حد زدن او مى رفت ، وليد را به ياد خويشاوندى خود با خليفه مى انداخت و مى گفت : دست از من بردار و خليفه را نسبت به خود خشمگين مساز، و او هم خوددارى مى نمود.
همين كه على عليه السلام اين صحنه سازى را نگريست ، سخت خشمگين شد و تازيانه به دست گرفت و در حالى كه فرزند بزرگش امام حسن عليه السلام نيز در خدمتش بود، وارد اتاق شد. وليد باز همان سخنانى كه ديگران را فريب داده و مرعوب ساخته بود، به زبان آورد.
حضرت فرمود ساكت باش ! بنى اسرائيل چون اجراى حدود الهى را تعطيل نمودند، نابود شدند، اگر من هم به خاطر خويشاوندى تو با خليفه از اجراى حدود الهى صرفنظر كنم ، مؤمن نيستم .
وليد كه ديد حضرت مصمم است او را حد بزند، برخاست كه از چنگ حضرت بگريزد، ولى على (ع ) او را گرفت و به زمين افكند.
آنگاه با تازيانه اى كه دو شاخه داشت ، وليد را زير ضربات محكم و پى در پى خود گرفت . هشتاد تازيانه كه حد شرابخوار است بر بدن او نواخت و بدين گونه حكم خدا را درباره او جارى ساخت .
عثمان كه هيچ انتظار به زمين زدن برادرش آنهم در حضور خود را نداشت گفت : يا على ! تو حق ندارى كه با وليد اين طور رفتار كنى .
حضرت فرمود: وليد شراب خورده و مرتكب فسق گرديده و مانع شده كه حكم خدا جارى گردد. او شايسته كيفرى بيش از اين است كه ديدى